دلم را سپردم به بنگاه دنیا
دلم را سپردم به بنگاه دنیاو هی آگهی دادم اینجا و آنجاو هر روزبرای دلم
مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم
با تشکر از دوست خوبم خانم عسکری که اینو واسم فرستاده
من خودم یه نظر دارم راجب این مطلب اونم اینه که خدا میاد تو قلب ما که درو باز کنه نه ببنده البته در و باز کنه رو اونای که لیاقت قلب ما رو دارن
:: بازدید از این مطلب : 217
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0